دکلمه شعر: بانو ندارم طاقت دوری
این شعر را زمستان ۱۳۹۴ سرودم. زمستانی سرد و تلخ. زمستانی که منتظر گرما بود…
.
بانو ندارم طاقتِ دوری
برگرد… اینجا سرد و متروک است
برگرد… از دوریـــت می ترسم
این فاصله بدجووور مشکوک است
.
دور از تو هر شب در فرار از درد
با شیشه های الکلی مستم
دنیای بی تو مرگ خوبی هاست
دل را به دنیای بدی بستم
.
از صبح تا شب توی این آشوب
درگیرِ افکاری پر از دردم
در رفت و آمدهای بی وقفه
پیوسته دنبالِ تو می گردم
.
وقتی از اینجا رخت بربستی
فصلِ شکفتن ها به سر آمد
تقویم، غمگین رفت با گریه
از بهمنی دائم خبر آمد
.
در پانزده روز از جدایی مان
با یک درامِ تلخ دم سازم
تو نیستی… من در پیِ لبخند
با خاطراتت صحنه می سازم
.
اینجا برای مرگِ خوشبختی
بی وقفه و پیگیـــر، در کارند
برگرد… می ترسم حسودان از
رازِ دلِ ما پرده بردارند
.
این شهر در رؤیایِ تو مُرده
کابوس دارد… مملو از گیجی ست
تهرانِ بی تو مرگِ احساس است
تهرانِ بی تو مرگِ تدریجی ست
.
برگرد بانو شهر غمگین است
دلخسته ام از شادیِ زوری
برگرد… می فهمی زبانم را؟
“بیلا نیه سم تاقه تی دووری”*
.
.
* مصرعی از شاعر کرد زبان: عباس کمندی
«معین قوی»